آزاد باش،آزاده بمیر

ساخت وبلاگ
چوپانﺷﺨﺼﯽ ﺑﺎ ماشین ﺷﺨﺼﯽ‌ﺍﺵ ﺑﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺫﺍﻥ ﻇﻬﺮ ﺗﻮﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺟﺎﺩﻩ‌ﻫﺎﯼ بیرون ﺷﻬﺮ، ﺭﻭﯼ ﺗﭙﻪ‌ﺍﯼ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﻫﻢ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﭼﺮﺍ. ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﺳﺎﻧﺪ. ﺍﺯ ﺍﻭ پرسید ﭼﻪ چیز ﻣﻮﺟﺐ ﺷﺪﻩ ﺗﺎ ﻧﻤﺎﺯﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺩﺍ ﮐﻨﯽ؟ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ﻭﻗﺘﯽ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻧﻢ ﻧﯽ می‌زنم ﺁﻧﻬﺎ ﮔﺮﺩ ﻣﻦ ﺟﻤﻊ می‌شوند. ﺣﺎﻝ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺪﺍ ﻣﻦ را صدا می‌زند ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺳﻤﺘﺶ ﻧﺮﻭم ﺍﺯ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻫﻢ ﮐﻤﺘﺮم.***وقتی که او مردوقتی که مرد، حتی یک نفر هم توی محل ما ناراحت نشد. بچه‌های محل اسمش رو گذاشته بودند مرفه بی‌درد و بی‌کس. و این لقب هم چقدر به او می‌آمد نه زن داشت نه بچه و نه کس‌وکار درستی.شنیده بودیم که چند تایی برادرزاده و خواهرزاده دارد که آنها هم وقتی دیده بودند آبی از اجاق عموجان و دایی جان برایشان گرم نمی‌شود، تنهایش گذاشته بودند.وقتی که مُرد، من و سه چهار تا از بچه‌های محل که می‌دانستیم ثروت عظیم و بی‌کرانش بی‌صاحب می‌ماند، بدون اینکه بگذاریم کسی از همسایه‌ها بفهمد، شب اول با ترس و لرز زیاد وارد خانه‌‌اش شدیم و هر چه پول نقد داشت، بلند کردیم. بعد هم با خود کنار آمدیم که: این که دزدی نیست تازه او به این پول‌ها دیگر هیچ احتیاجی هم ندارد. تازه می‌توانیم کمی هم از این پول‌ها را از طرفش صرف کار خیر کنیم تا هم خودش سود برده باشد و هم ما...اما دو روز بعد در مراسم خاکسپاری‌اش که با همت ریش سفید‌های محل به بهشت زهرا رفتیم، من و بچه‌ها چقدر خجالت کشیدیم.موقعی که ١۵٠ بچه یتیم از بهزیستی آمدند بالای سرش و فهمیدیم مرفه بی‌درد خرج سرپرستی همه آنها را می‌داده، بچه‌های یتیم را دیدیم که اشک می‌ریختند و انگار پدری مهربان را از دست داده‌اند از خودمان پرسیدیم: او تنها بود یا آزاد باش،آزاده بمیر...
ما را در سایت آزاد باش،آزاده بمیر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7shahpiyab بازدید : 92 تاريخ : جمعه 9 ارديبهشت 1401 ساعت: 9:31

آینه ، چون نقش تو بنمود راست -- خود شکن ، آیینه شکستن خطاستاگر آینه  عیب های تو را به درستی به تو نشان داد ، نباید آینه را بشکنی و باید خودت را اصلاح کنیجوانی گه که کار و شایستگی است -- گه خود پسندی و پندار نیستدوران جوانی مان کار و تلاش است و زمانی برای نشان دادن غرور و تکبر نیستچو بفروختی ، از که خواهی خرید ؟ -- متاع جوانی به بازار نیستاگر دوران خوش جوانی را از دست دادی دیگر نمیتوانی آن را به دست بیاوری چون جوانی را در هیچ کجا نمی فروشند.غنیمت شمر ، جز حقیقت مجوی -- که باری است فرصت ، دگر بار نیستقدر جوانی خودت را بدان و به دنبال حقیقت باش ، زیرا ، فرصت زندگی برای هرکس یک بار ، بیش تر نیست.مپیچ از ره راست بر راه کج -- چو در هست ، حاجت به دیوار نیستهمان طوری که برای داخل شدن از در استفاده می شود نه دیوار ، تو هم تا وقتی که راه راست وجود دارد از بی راهه نرو . (وقتی میشه از در وارد جایی شد دیگر نیازی به بالا رفتن از دیوار نیست)ز آزادگان ، بردباری و سعی -- بیاموز ، آموختن ، عار نیستاز انسان های جوان مرد ، شکیبایی و تلاش را یاد بگیر و بدان که آموختن از انسان های دیگر ، ننگ نیست.به چشم بصیرت به خود ، در نگر -- تو را تا در آیینه ، زنگار نیستتا وقتی که ، دل تو دچار آلودگی گناه نشده با بینش و بصیرت در وجود خودت و کارهایت ، اندیشه کن.همی دانه و خوشه ، خروار شد -- ز آغاز ، هر خوشه خروار نیستقطعاً با جمع شدن دانه ها و خوشه ها ، خرمن به وجود می آید. هیچ دانه و خوشه ای در آغاز ، خرمن و خروار نبوده است.همه کار ایّام درس است و پند -- دریغا که شاگرد هشیار نیستروزگار ، سراسر درس عبرت است امّا ، افسوس که انسان آگاه و هوشیاری وجود ندارد که از این همه درس ، پند و عبرت بگیرد. آزاد باش،آزاده بمیر...
ما را در سایت آزاد باش،آزاده بمیر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7shahpiyab بازدید : 133 تاريخ : جمعه 9 ارديبهشت 1401 ساعت: 9:31

مرا ببوس نام تصنیفی است با شعری از حیدر رقابی و آهنگی از مجید وفادار که ابتدا توسط خواننده‌ای قشقائی به اسم بتول رضایی با نام هنری پروانه  اجرا شد اما با بازخوانی حسن گل‌نراقی معروف و جاودانه گشت. این تصنیف در آواز اصفهان، همراه با ویولن  پرویز یاحقی و پیانوی  مشیر همایون شهردار از ترانه‌های ماندگار موسیقی ایرانی است.مرا ببوس، مرا ببوسبرای آخرین بار، تو را خدا نگهدار که می‌روم به سوی سرنوشتبهار ما گذشته، گذشته‌ها گذشته، منم به جستجوی سرنوشتدر میان طوفان هم پیمان با قایقران‌هاگذشته از جان باید بگذشت از توفان‌هابه نیمه شب‌ها دارم با یارم پیمان‌هاکه بر فروزم آتش‌ها در کوهستان‌هاشب سیه سفر کنم، ز تیره ره گذر کنمنگر تو ای گل من، سرشک غم بدامن، برای من میفکندختر زیبا امشب بر تو مهمانم، در پیش تو می‌مانم، تا لب بگذاری بر لب مندختر زیبا از برق نگاه تو، اشک بی گناه تو، روشن سازد یک امشب منستاره مرد سپیده دم، چو یک فرشته یارم، نهاده دیده برهم،میان پرنیان غنوده بود.در آخرین نگاهش نگاه بی گناهش، سرود واپسین سروده بود.بین که من از این پس دل در راه دیگر دارم.به راه دیگر شوری دیگر در سر دارمبه صبح روشن باید از آن دل بردارم، که عهد خونین با صبحیروشن‌تر دارم…‌هامرا ببوساین بوسه وداعبوی خون می‌دهد آزاد باش،آزاده بمیر...
ما را در سایت آزاد باش،آزاده بمیر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7shahpiyab بازدید : 120 تاريخ : جمعه 9 ارديبهشت 1401 ساعت: 9:31